Reification
شیء وارگی در نظزمکتب فرانکفورت
انگاره ی شیء وارگی درمکتب فرانکفورت بیش از آن که برگردد به مارکس که شیء وارگی را بازنماییِ روابط میان سوژه ها در رابطه ی میان چیزها می دانست، و بیش از آن که برگردد به وبر که شیءوارگی را یکدست سازیِ
نویسندگان: ایوکوسه و استفن آبه
مترجم: افشین جهاندیده
مترجم: افشین جهاندیده
Reification
(1) انگاره ی شیء وارگی درمکتب فرانکفورت بیش از آن که برگردد به مارکس که شیء وارگی را بازنماییِ روابط میان سوژه ها در رابطه ی میان چیزها می دانست، و بیش از آن که برگردد به وبر که شیءوارگی را یکدست سازیِ روابط اجتماعی تحت سلطه ی استیلای بوروکراتیک می دانست، پیش از همه برمی گردد به لوکاچ و این ایده که خودِ سوژه ها و آگاهی شان به تدریج که اصل هم ارزی به همه ی فعالیت ها و روابط انسانی تسری می یابد، دقیقاً به چیز بدل می شوند.
(2) درون مایه ی شیءوارگی بارها در دیالکتیک روشنگری تکرار می شود. توصیف روندِ انحرافیِAufklarung [روشنگری] و تبدیل استیلای انسان ها بر طبیعت به استیلای جامعه بر انسان ها به معنای توصیف فروپاشی سوژه به منزله ی آگاهی و کنشگر و توصیف چیز شدن نیز هست، چیز شدنی که تا خلوت روابط عاطفی میان انسان ها که دیگر از الگوهای صنعت فرهنگ تقلید مو به مو می کند، و تا خلوت رابطه با خود که به درونی کردن الزامی کارکرد اجتماعی تقلیل یافته است، تسری می یابد و تعمیق می شود. مقیاس اجتماعی شیءوارگی و مقیاس فردی آن کاملاً متضمن یکدیگرند: رفتار با انسان ها به منزله ی چیزها، بدون تبدیل جامعه به اداره ی تمام و کمال نیست. یکدست سازی خصوصی ترین واکنش های آگاهی و کارکدی کردن نظم اجتماعی با یکدیگر هم گام اند ( دیالتیک روشنگری ، ص176) ، « همه ی روابط شخصی یی که نمی گذارند سازوکار اجتماعی تمام جزئیات این روابط را تعیین کند و قادرند در برابر این سازوکار مقاومت کنند، نه تنها خطرناک به نظر می رسند، بلکه پوچ و بی معنا نیز می نمایند» ( یاداشت های انتقادی ، ص238) . بدون کنترل اقتصادی و اجتماعیِ نیازها، آزادیِ فردیِ مصرف امکان پذیر نیست ( انسان تک ساحتی، ص36 به بعد) : این کنترل با خود کنترل گریِ سرکوبگرایانه ی آگاهی که آن هم به چیز بدل شده است درونی می شود، بی آن که به دخالت واقعیِ سرکوب بیرونی نیازی باشد. سهم صنعت فرهنگ در این اداره ی تمام و کمال جامعه عبارت است از تقلیل روابط میان انسان ها به واکنش های استاندارد شده ی عناصر یک جمعیت پاره پاره. از رهگذر این نقد بر جامعه ی تحت اداره که هم اثرهای انحرافی نظام کاپیتالیستی را هدف می گیرد، هم سرکوب گرانه ترین اثرهای نظام کمونیستی را، رشته های مختلف نظری در مورد درون مایه ی شیءوارگی که پیش تر به آن ها اشاره شد، با هم تلاقی می کنند و یکدیگر را تایید می کنند: شی ءوارگی پیش از همه، واقعیتِ آگاهیِ از خودبیگانه ی فردی است که به چیزِ محض بدل شده است ( لوکاچ) ، اما این از آن رو است که شیوه ی تولیدی که این آگاهی در آن قرار دارد، پیشاپیش جایگاه و دامنه ی نیازهای آن را تعیین می کند ( مارکس) و از آن رو است که این آگاهی تابع عقلانیت اداریِ تسری یافته به تمام قلمروهای جامعه است ( وبر) .
(3) می توان همانند هابرماس در نظریه ی کنش ارتباطی، از ویژگی بیش از حد یک سویه ی مفهوم شیءوارگی و از ویژگی بیش از حد رادیکال نقد آن فاصله گرفت و فقط اساس آن را حفظ کرد که خطر تبدیل روابط میان اشخاص به روابط غیرشخصی میان عناصر یک نظام، آن هم در نتیجه ی تسلط همواره فزاینده ی ضرورت های نظام های اقتصادی و اداری بر زیست جهان. اما هر اندازه هم که از دیرباز، زندگی از الزام های غیر شخصیِ برخاسته ازنظام ها و به ویژه از استیلای بوروکراتیک تأثیر پذیرفته باشد، هنوز هم انسان ها کاملاً به چیزها بدل نشده اند و هنوز هم جایی برای اندیشه ی انتقادی باقی است. بی شک شیءوارگی پدیده ای آسیب شناختی و نشانه ی فلج زندگی اجتماعی در برابر الزام های نظام هاست، اما مادامی که می توانیم اختلال ها و مسائل زندگی مشترک مان را در نهادهای دموکراتیک و فضاهای کم و بیش روشنِ تبادل نظر و مشورت، به طور مشترک مطرح کنیم، از منابعی در برابر شیءوارگی برخورداریم. هابرماس با بیان اختلاف جدی خود با تحلیل انتقادی از شیءوارگی، باید همچنین بپذیرد که پذیرای تأویل دیالکتیک روشنگری و از سوی دیگر تأویل ماکس وبر از فرایند تاریخی عقلانیت مدرن نیست، و او این نکته را کاملاً می پذیرد. اما در این صورت می توان پرسید که آیا استفاده از اصطلاحی تا به این اندازه قوی، یعنی « شیءوارگیم، همچنان در این چارچوب مناسب است یا نه.
منبع: کوسه و آبه، ایو واستفن،
منبع:(1385) ، واژگان مکتب فرانکفورت، افشین جهاندیده، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1389.
(1) انگاره ی شیء وارگی درمکتب فرانکفورت بیش از آن که برگردد به مارکس که شیء وارگی را بازنماییِ روابط میان سوژه ها در رابطه ی میان چیزها می دانست، و بیش از آن که برگردد به وبر که شیءوارگی را یکدست سازیِ روابط اجتماعی تحت سلطه ی استیلای بوروکراتیک می دانست، پیش از همه برمی گردد به لوکاچ و این ایده که خودِ سوژه ها و آگاهی شان به تدریج که اصل هم ارزی به همه ی فعالیت ها و روابط انسانی تسری می یابد، دقیقاً به چیز بدل می شوند.
(2) درون مایه ی شیءوارگی بارها در دیالکتیک روشنگری تکرار می شود. توصیف روندِ انحرافیِAufklarung [روشنگری] و تبدیل استیلای انسان ها بر طبیعت به استیلای جامعه بر انسان ها به معنای توصیف فروپاشی سوژه به منزله ی آگاهی و کنشگر و توصیف چیز شدن نیز هست، چیز شدنی که تا خلوت روابط عاطفی میان انسان ها که دیگر از الگوهای صنعت فرهنگ تقلید مو به مو می کند، و تا خلوت رابطه با خود که به درونی کردن الزامی کارکرد اجتماعی تقلیل یافته است، تسری می یابد و تعمیق می شود. مقیاس اجتماعی شیءوارگی و مقیاس فردی آن کاملاً متضمن یکدیگرند: رفتار با انسان ها به منزله ی چیزها، بدون تبدیل جامعه به اداره ی تمام و کمال نیست. یکدست سازی خصوصی ترین واکنش های آگاهی و کارکدی کردن نظم اجتماعی با یکدیگر هم گام اند ( دیالتیک روشنگری ، ص176) ، « همه ی روابط شخصی یی که نمی گذارند سازوکار اجتماعی تمام جزئیات این روابط را تعیین کند و قادرند در برابر این سازوکار مقاومت کنند، نه تنها خطرناک به نظر می رسند، بلکه پوچ و بی معنا نیز می نمایند» ( یاداشت های انتقادی ، ص238) . بدون کنترل اقتصادی و اجتماعیِ نیازها، آزادیِ فردیِ مصرف امکان پذیر نیست ( انسان تک ساحتی، ص36 به بعد) : این کنترل با خود کنترل گریِ سرکوبگرایانه ی آگاهی که آن هم به چیز بدل شده است درونی می شود، بی آن که به دخالت واقعیِ سرکوب بیرونی نیازی باشد. سهم صنعت فرهنگ در این اداره ی تمام و کمال جامعه عبارت است از تقلیل روابط میان انسان ها به واکنش های استاندارد شده ی عناصر یک جمعیت پاره پاره. از رهگذر این نقد بر جامعه ی تحت اداره که هم اثرهای انحرافی نظام کاپیتالیستی را هدف می گیرد، هم سرکوب گرانه ترین اثرهای نظام کمونیستی را، رشته های مختلف نظری در مورد درون مایه ی شیءوارگی که پیش تر به آن ها اشاره شد، با هم تلاقی می کنند و یکدیگر را تایید می کنند: شی ءوارگی پیش از همه، واقعیتِ آگاهیِ از خودبیگانه ی فردی است که به چیزِ محض بدل شده است ( لوکاچ) ، اما این از آن رو است که شیوه ی تولیدی که این آگاهی در آن قرار دارد، پیشاپیش جایگاه و دامنه ی نیازهای آن را تعیین می کند ( مارکس) و از آن رو است که این آگاهی تابع عقلانیت اداریِ تسری یافته به تمام قلمروهای جامعه است ( وبر) .
(3) می توان همانند هابرماس در نظریه ی کنش ارتباطی، از ویژگی بیش از حد یک سویه ی مفهوم شیءوارگی و از ویژگی بیش از حد رادیکال نقد آن فاصله گرفت و فقط اساس آن را حفظ کرد که خطر تبدیل روابط میان اشخاص به روابط غیرشخصی میان عناصر یک نظام، آن هم در نتیجه ی تسلط همواره فزاینده ی ضرورت های نظام های اقتصادی و اداری بر زیست جهان. اما هر اندازه هم که از دیرباز، زندگی از الزام های غیر شخصیِ برخاسته ازنظام ها و به ویژه از استیلای بوروکراتیک تأثیر پذیرفته باشد، هنوز هم انسان ها کاملاً به چیزها بدل نشده اند و هنوز هم جایی برای اندیشه ی انتقادی باقی است. بی شک شیءوارگی پدیده ای آسیب شناختی و نشانه ی فلج زندگی اجتماعی در برابر الزام های نظام هاست، اما مادامی که می توانیم اختلال ها و مسائل زندگی مشترک مان را در نهادهای دموکراتیک و فضاهای کم و بیش روشنِ تبادل نظر و مشورت، به طور مشترک مطرح کنیم، از منابعی در برابر شیءوارگی برخورداریم. هابرماس با بیان اختلاف جدی خود با تحلیل انتقادی از شیءوارگی، باید همچنین بپذیرد که پذیرای تأویل دیالکتیک روشنگری و از سوی دیگر تأویل ماکس وبر از فرایند تاریخی عقلانیت مدرن نیست، و او این نکته را کاملاً می پذیرد. اما در این صورت می توان پرسید که آیا استفاده از اصطلاحی تا به این اندازه قوی، یعنی « شیءوارگیم، همچنان در این چارچوب مناسب است یا نه.
منبع: کوسه و آبه، ایو واستفن،
منبع:(1385) ، واژگان مکتب فرانکفورت، افشین جهاندیده، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1389.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}